پسرجوانی البته با مجوز می خواست از مرز
رد بشود ولی روی دوچرخه اش یک کیسه شن بود.
مامور وظیفه شناس به آن کیسه مشکوک شد.پسر را
یک شبانه روز در بازداشت نگه داشت وخوب کیسه
را وارسی کرد ودید واقعا جز شن چیزی در آن نیست!
صبح پسرک را آزاد کرد ورفت. هفته بعد دوباره همین
وضع تکرار شد .هفته بعد دوباره....این وضع تا سه سال
ادامه یافت وبعد دیگر این آمد وشد قطع شد.
گذشت وگذشت تا اینکه روزی در بازار مامور همان پسرک
را دید وبا کنجکاوی جلو رفت وپرسید:من حس می کردم ومی کنم
تو ریگی در کفش داشتی....حالا وجدانا بگو چه قاچاق می کردی؟!
پسرک گفت:دوچرخه!!!
گاهی توجه به مسائل فرعی ما را از مسائل اصلی باز می دارد.
تاریخ : پنج شنبه 90/9/24 | 10:30 عصر | نویسنده : فهمی خدامرادی | نظر